چه تنهایی وحشتناکی
چه عاشق غریبی
چه معشوق عزیزی
چه عشق عجیبی

بشکن این سکوت را
این کابوس جدایی را
با جمله دوستت دارم

روی صندلی ولو می شوم
پاهایم را روی میز می اندازم
قهوه ام را نصفه رها می کنم
وحتی سیگارم را
به دور دستها خیره می شوم
تمام دردهایم را در یک لحظه مرور میکنم
و با نفسی عمیق همه شان را به فضا منتقل می کنم
بیخیال هر آنچه نامش زندگی است
حتی ت و .......
ب*اران
گفتم کدام را?
عمررفته را?روی شکسته ام را? دل مرده اما تپنده را?
حالا من هیچ !جواب این تارموهای سفیدرامیدهی?
نگاهی به سرم انداختوگفت چه پیرشده ای?!گفتم جبران میکنی?
گفت کدام را...... !?

به انتهاي بودنم رسيده ام
امااشك نميريزم
پنهان شده ام
پشت لبخندي كه دردميكند

هيچگاه اصرار به ماندنش نكن دير يا زود مي رود
اگر ماندگار بود
خيال رفتن بسرش نمي زد

تنهایی بد است ، اما بدتر از آن این است
که بخواهی تنهاییت را با آدمهای مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان به
روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
و می گفت :
حالا با این همه زندگی چه کنم ؟؟

بیشتر گریه میکنه!!...اونی که نخواست ما رو
بالاخره میاد دیدن جسدم!!...اونی که حتی نیومد تولدم،
زیر تابوتمو گرفته!!...اونی که سلام نمیکرد میاد برای خداحافظی!!
...عجب روزیه اون روز!!...حیف که اون موقع خودم نیستم...

که روزهاست گوشها ،
توان اوج موج حرفها ،
برایشان بسان فاجعه ست ...
